بگذار چشمت را به هم تا عشق را خوابش کنی
گاهی نگاهی کن به شب تا غرق مهتابش کنی
در پشت سد چشم من ظرفیتی پر می شود
یک رخنه با یک بغض کن تا موج و سیلابش کنی
تابنده ای و مهربان آنقدر ها که می توان
از شدت شرمندگی خورشید را آبش کنی
در پیش چشم آسمان گیسوی خود را تاب ده
تا مات و مبهوتش کنی، بی تاب بی تابش کنی
من.. تو.. عطش.. هرم نفس.. احساس.. شوق ما شدن
تو میتوانی صحنه را زیبا و جذابش کنی...
.
.
.
فرصت تمام است و عجب، راهی به جز این نیست که
در کنج قلب عاشقت معشوق را قابش کنی
باشد جواب عشق من نامهربانی کن ولی
ترسم که بین دلبران این رسم را بابش کنی!
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1082
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19