خدا چرا عاشق شدم من دیگه از دست این دل یه شب آروم ندارم
وای چرا تو این زمونه شدم قربونی عشق اسیر روزگارم
روزا چشمای نازش میشینه تو کتابام
شبا وقتی میخوابم میبینمش تو خوابام
براش نامه نوشتم قشنگ و عاشقونه
نوشتم با دو چشماش منو کرده دیوونه
خدا چرا عاشق شدم من دیگه از دست این دل یه شب آروم ندارم
وای چرا تو این زمونه شدم قربونی عشق اسیر روزگارم
روی پله های سنگی میشینم با تو بیدار
چشام رو تور ابرا سرم رو سنگ دیوار
براش آواز میخونه لبای سر و بستم
میاد خورشید بازم من هنوز اینجا نشستم
خدا چرا عاشق شدم من دیگه از دست این دل یه شب آروم ندارم
وای چرا تو این زمونه شدم قربونی عشق اسیر روزگارم
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1209
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28